من نصیب خویش دوش از عمر خود برداشتم


کز سمن بالین و از شمشاد بستر داشتم

داشتم در بر نگاری را که از دیدار او


پایهٔ تخت خود از خورشید برتر داشتم

نرگس و شمشاد و سوسن مشک و سیم و ماه و گل


تا به هنگام سحر هر هفت در بر داشتم

بر نهاده بر بر چون سیم و سوسن داشتم


لب نهاده بر لب چون شیر و شکر داشتم

دست او بر گردن من همچو چنبر بود و من


دست خود در گردن او همچو چنبر داشتم

بامدادان چون نگه کردم بسی فرقی نبود


چنیر از زر داشت او سوسن ز عنبر داشتم

چون موذن گفت یک الله اکبر کافرم


گر امید آن دگر الله اکبر داشتم